2012/05/30

حیات وحش- سبزوار- جمعه 29-2-91

حیات وحش- سبزوار- جمعه 29-2-91

صبح زود ساعت 6 ما از نیشابور راه افتادیم . نیشابوری ها مردم خونگرم و خوبی اند. شهر سرسبزی هم دارند. یه 8 کیلومتری تو شهر رکاب زدیم که به اول جاده رسیدیم. از نیشابور به سمت سبزوار ما از سرسبزی به کویر حرکت می کردیم. تا ساعت 9 صبح هیچ مشکلی نبود و هوا عالی بود. از زور گرسنگی مجور به ایستادن شدیم. بعد از حدود 45 کیلومتر. ساقه طلایی و آبمیوه و خرما تغذیه ی زنگ های تفریح 20 دقیقه ای ماست. نمی دونم حتما دعای شما بود که تقریبا تا نصف مسیر باد موافق ما بود و خیلی راحت تونستیم 60 کیلومتر رو طی کنیم. اطراف پر بود از مراتع و زمین های کشاورزی خصوصا گندم. یه ویو (نما) هم تقریبا 2 ساعت جلوی ما بود. یه دهکده ی قدیمی در دامنه ی کوه های سرسبز. یه زمانی بود که من جلو افتاده بودم و داشتم موسیقی گوش میدادم. بچه ها می گفتن از خود بی خود شده بودی و هرچی پا میزدن به من نمی رسیدن. (منی که معمولا عقب ترم.) وقتی که جلو تر از همه باشی تمام دیدت میشه دشت ها و انگار تویی و این همه فضای باز که باید بری و بری و بری... این رو به آهنگ های سلین دیون اضافه کنید.

تو راهمون همیشه کلی حیوون می بینیم. خصوصا گله های گوسفند و بز. اما اینبار واستادیم. هر کدوم از عوامل (بجز سینا) به طرف یکی از گوسفند ها حمله کردیم خصوصا بره ها و بزغاله های خوشگل. دوتا با نمکشون رو گرفتیم و کلی عکس گذاشتیم و من حداقل چند تایی رو به عشق گذاشتن تو اینجا انداختم. خیلی ملوس بودن و همش بع بع می کردن. بره هه که تو صورت من نگاه میکرد و یه بع طولانی میگفت. آخرش که ولش کردیم. دوید دنبال مامانش و پشتشم نگاه نکرد حیونی ترسیده بود.

الاغ هم دیدیم. یه سری سمور که قبلا گفتم فربود دیده. اونا موش خرمایی بودن. از اونایی که تو کارتن "عصر یخبندان" دوتا بودن. سه چهار تا دیدیم. دنبال هم می کردن و یهو بلند میشدن وا میستادن و به اطرا ف نگاه میکردن. کلا موجود دلقکیه. یه طوطی خیلی خوب هم دیدیم. شاپرک و پشه و کلی حشره هم تو راه بهمون می خوردن. من و فربود مسابقه ی "پشه خوری" داریم. (متاسفانه) من جلو هستم.یه سری سگ هم بودن که زیاد قیافه و لحن پارس دوستانه ای نداشتن. خصوصا وقتی ما می خواستیم تو اول یه جاده ی فرعی فیلم بگیریم.

مردم توی راه کلی برامون بوق میزنن. اصولا بوق ها تنوع زیادی دارند. یه سری بوق می زنن که برو کنار... یه سری بوق که شما دیوونه اید. و با دست ما رو به بغل دستی نشون میدن. تازه خبر ندارن ام اس هم داریم. اما اکثرا دست تکون میدن با بوق و برامون احتمالا آرزوی موفقیت میکنن. خیلی ها هم سرشون و بیرون میارن و خسته نباشید میگن و بعضی سوال می پرسن از کجا میایم؟ کلا همین که دوچرخه سوار باشی کافیه که مردم ابراز علاقه ولطف کنن.

چشمتون روز بد نبینه 45 کیلومتری سبزوار همان و بدبختی ما شروع شدن همان. هوا داشت گرم می شد. ما از جاده ی 44 به سمت غرب رکاب می زنیم. اگر تا ساعت 10 کمرت با اشعه ی آفتاب گرم میشه و احساس خوبی داری از 10 و یک دقیقه گرما روی دیگه اش رو نشون میده. زمین هم کم کم به بیابون تبدیل شد و حتی حاشیه ی امن جاده که آسفالت خوبی داشت دیگه خاکی شد و ما مجبور شدیم بیایم تو جاده. خلاصه باد موافق رو هم از دست دادیم و با اینکه جاده کفی بود اما باد دوست داشت به سمت مشهد بره.

دو ساعت و نیمی طول کشید که به هم بگیم " چیزی نمونده"...."ماشالا" .... من اگر جای مدیر موزه ی لوور بودم حتما در اولین روز ریاستم تابلوی "به شهر سبزوار خوش آمدید" رو می خریدم. البته از اونجا تا محل اسکانمون یعنی دانشگاه آزاد سبزوار یه 12 کیلومتر هم سربالایی راه بود. من نمی دونم دانشگاه آزاد چرا اینقدر بلندی دوست داره. با کلی اشتباه رفتن و دوباره کاری زیر آفتاد و غر زدن من بلاخره رسیدیم.

جامون خیلی عالیه خوابگاه اساتید دانشگاه آزاده و تر و تمیز و باحاله. من و فربود رو تخت دونفره ایم و حسین و سینا همچنین. اینترنت هم داره که پسورد داره ما نداریم. موندیم و همین اینترنت موبایلی خودمون. امروز روز شستن لباس ها هم هست. باید اعتراف کنم بجز جورابام تا الان لباسم رو نشسته بودم. خبر خوب تر اینکه همه ی غذاهای کنسروی که گرفتیم خراب شدن. (دربسته ها هم) و ما دیگه باید غذای تازه تهیه کنیم. ناهار رو عمو حسن (آقای مکاری راننده) بهمون املت طوفانی و خوشمزه ای داد. امروز تو کیفم یه سری برگه ی زردآلو و هلو پیدا کردم. فکر کنم با نوشتن این گزارش دیگه تو کیفم نباشه ولی خوب چه کنیم. من فکر کنم سبزوار هم دو شب واستیم و از اونور کاروانسرای عباسی رو که وسط بیابونه وا نستیم یه تیکه پا بزنیم.

فربود هم مسمومیتش خوب شده و دیگه داره خودش رو لوس میکنه. حالا اگر من و مار میزد کسی پیگیر نمیشد. اما فیلم بردار و صدا بردار که اونا هم همبرگر خوردن هنوز مشکل دارن. فکر کنم تب کونگو گرفته باشن.شوخی کردم. خلاصه نگران ما نباشید. دو روزه با سینا کتک کاری نکردم. حس بدی دارم. 
 خیلی خوشحالم که تونستیم مسیر امروز رو که رکورد بیشترین مصافتمون بود رو عبور کنیم. جاده کفی بود نه سربالایی خاصی داشت نه سرازیری خاصی بیشتر جهت وزش باد تعیین کننده ی سختی کار بود که اونم نصف به نصف بود. مسیر بعدی انشالا فردا به سمت شهر "داورزن" هست که در حدود 76 کیلومتر خالصه که با مخلفات به نظرم روی 90-95 تا واسته.
فربود-سینا

تیم کامل ما

فربود علیرضا سینا حسین

بالا سینا علیرضا
پایین فربود حسین

علیرضا و بزغاله

علیرضا و بره

No comments: