2010/01/15

گاهی یه دل خوش کن تو زندگی باید باشه که آدم بهش معتاد شه و فارغ از همه ی جریانات این دنیای واررونه بشه!
یکی ماهی نگه میداره یکی سکه و تمبر جمع میکنه.
منم یه مدت پازل میساختم اما الان شهر میسازم. یه جورایی بازیه... ولی برای من همونی شده که باید باشه.
امروز یکی از شهرهام رو بعد از رنج 4 ماهه به مرحله ی خاصی رسوندم.
توی مدت 4 ساعتی که داشت به اون مرحله می رسید. خودم رو پشت درب اتاق زایمان همسر نداشته ام تصور کردم.
استرس احمقانه ای داشتم (این رو هم بگم که هیچ اتفاقی بجز موفقیت قرار نبود بیوفته).

گاهی ما مرد ها  دل نازک تر از همه ی زن های عالمیم.



+ اینجا رو ببینید. واقعا که چه خطراتی در کمین ما هستن!