2009/11/24

نامه شماره 4



سلام
پسرم. در 24 سالگی نامه ی چهارم را برایت مینویسم. هنوز مادری برای آینده یمان پیدا نکردم. راستش دنبالش هم نگشته ام. توصیه ی امروز من به پیدا کردن دوستانی است که بتوانی کمی رویشان حساب باز کنی. وقتی بزرگ شوی و دوستان پدرت را بشناسی به حرف من می رسی. هرگز با دوستانت رابطه ی فامیلی برقرار نکن که آن روز خاتمه ی دوستی توست.
پسرم. زندگی همین اکنون توست همین که در کوچه بدوی و ته یک بستنی قیفی را بخوری. بی جهت دنبال پول و پست و شهرت نباش همه این ها برای زندگی است. آنگاه که از زندگی لذت می بری؛ بهترین ها را داری و آنگاه که بی وقفه دنبال زندگی هستی...مردی.
همین جا نامه ام را تمام میکنم که نگویی چه پدر پرحرفی دارم.
ع
پدرت

+ برای پسر نداشته ام (فعلا) کلی یادگار گذاشتم. این یکی رو اینجا میزنم.
+  مادرم سالها از خانواده اش دور بوده و در این مدت کلی نامه برای
خانواده اش فرستاده که پدربزرگم (که همه چیز رو) جمع آوری کرده.
یادگار نفیس و مهمیه برای من و خواهرم.

2009/11/22

تن تن در مصر باستان



 رشته ی مورد علاقه ی من
معماری داخلی ه ولی این رشته
رو نمیخونم.
با یه گروه از دوستان معماری
به سفر کویر مصر  رفتیم
یه گروه عکاسی حرفه ای هم
همراهمون بود.

کسی در مورد بازی "مافیا"
چیزی میدونه.


+به زودی عکس ها رو می بینید.
+امتحانات دارن میان.
+دلم یه خرید پاییزه میخواد.