2011/12/30

از اون جا که نشستی دست تکون بده برام.

از عادت های دوران نوجوانیم آهنگ گوش دادن شب ها بود.
قبل از آشنایی با تو هر شب و بعد از اون گه گاهی
همراه آهنگ ها زمزمه می کنم و حس میگیرم .
گاهی خودم رو خواننده ای تصور میکردم که داره روی سن سالن بزرگی میخونه
و معشوقه ای داره که خودش از علاقه من خبری نداره و همراه خانواده اش به
برنامه من می اد.

همیشه سعی میکردم بهترین اجرا ها رو داشته باشم.
تا وقتی با تو دوست شدم که دیگه اون معشوقه رو گذاشتم کنار.
اخلاقی هم نبود.

یکی از بهترین هاش هم اجرای مردونه ی دووله آموره بود. خصوصا اونجاش که میگه:
آنادر نایت ویتاوت یو بی آیم گانا کریزی!


+همیشه فکر میکنم اگر بنا بود کارگردان یا نویسنده ی کنسرت های آدم های بزرگ باشم
کلی ایده دارم برای اجراشون. حداقل خیلی بهتر از این خز بازیا! کلی طراحی صحنه کلی سناریو
برای آهنگ ها تو ذهنم میاد. (شغل آقا داماد چیه؟ کارگردان کنسرت اند.!)

2011/12/29

نقطه ی مرکزی


دارم فکر میکنم باید بهترین جا و بهترین لحظه رو پیدا کنم

اونجا وایستم و تصور کنم اینجا منطقه ی منه! و فریاد بزنم و بگم خدایا متشکرم. خدایا ممنونم.

خوشی زیر دلم نزده شاید تو سخت ترین برهه ی زندگیم باشم اما حس میکنم دلیلی برای اینه
حس میکنم باید ادامه بدم و از حرکت قطار لذت ببرم.

+حوس کریس دی برگ کرده بودم خیلی چسبید.

+عینکی شدم.