2012/05/30

روز استراحت - یک شنبه 24-2-91

روز استراحت - یک شنبه 24-2-91 امروز روز استراحتمون بود. قرار بود هیچ کاری نکنیم. صبحانه پنیر و نون مشهدی خوردیم. تا ظهر به یللی و تللی پرداختیم یکم با احمد و حامد (فیلمبردارا) بازی کردیمر اننده های ون از تهران ساعت 12 می رسیدند. جای خوابشون با ما فرق می کرد. اما اول اومدن پیش ما تا ساک ها رو تحویل بدن.  یه ون بزرگ بود که برای تیم فیلم برداری در نظرگرفتیم که دوچرخه ها هم تو همین ماشین بود. کلی هم وسایل داشتیم برای چادر زدن که همه رو آورده بودن. داداش حسین (حسن) همه ی این کارا رو تهران کرده بود و فرستاده بود اینا رو بیان. آخرش هم آجیل بچه ها و یه بسته شکلات جا موند. که قرار شد مکانیک دوچرخه هامون مون با خودش بیاره.

آقای فرهانی راننده ی ون کوچیکه که مردی بزرگ هیکل و میان ساله با ریش و سبیل پر پشت و صدای بم. گویا از برو بچه های جنگه موهاش هنوز کامل سفید نشده اما به نظر با تجربه میاد. در عوض آقای مکاری راننده ی ون بزرگ که دوچرخه ها توش بودن یه مرد جا افتاده ی 55 ساله است و موهاش حسابی سفید شده. از اون مرداییه که خوراک خاطره تعریف کردنن. قد بلندی هم داشت.

از اونجایی که حسابی خوابشون می اومد ما وسایل رو از تو ماشین ها خالی کردیم و فرستادیمشون برن بخوابن و خودمون هم دوباره برگشتیم بالا سر کامپیوتر ها. امروز رو کلا تو اینترنت ول می چرخیدیم و به خبرگزاری ها سر زدیم.

مهدی (مدیر تولید فیلم) اومد گویا نامزدش مشهدیه یا اومده بود مشهد.در اولین اقدام کلید کولر و پیدا کرد و ما رو از گرما نجات داد. ناهار هم جوجه زدیم حسین که چیزی نخورد. سینا هم برای خودش املت درست کرد آخرش این پسره با گیاه خواری اش مریض میشه.

حسین و سینا یه بحث بیخود در مورد سایت و این داستانا داشتن که آخرش من با تهدید بردمشون بیرون. دیگه داشتم روانی میشدم. کلی خرید باید می کردیم که نکردیم. رفتیم فروشگاه پروما! توی کار سابق ام این فروشگاه کلی به ما خسارت زده بود ولی چاره ای نبود.

برای 4 روزی که تو بیابون ها هستیم و چادر میزنیم باید غذا می خریدیم. بهترین چیز غذای آماده هانی بود. که البته چون خیلی وقته دیگه داریم از جیب هزینه می کنیم من از غذای مائده انتخاب کردم و خریدیم. نفری یه بطری شیر و کیک هم به پیشنهاد سینا خوردیم که آخر شب من فهمیدم اشتباه بزرگی بود.

حسین سر راه جلوی یه فروشگاه لوازم تصویر یه سری خرید کرد که ما تو تاکسی نشتیم و آخرش با کلی بدبختی وسایل و بردیم تو محل استراحتمون. شب من و سینا یه سری دیگه از کت کاری های روزمره مون رو انجام دادیم که در این حین سینا من و کرد لای دو تا تخت و تا می خوردم کتک زد منم جوراب و کردم تو دهنش و مبل و زدم تو سرش. هر دو سالمیم و دست دادیم خیلی حال میده تهران که هستیم ازین حرکت ها زیاد میکنیم.

شب من و احمد (فیلمبردار) با سینا و حامد (صدابردار) بازی کردیم که برنده تیم ما بود. حسین هم علی رقم تقلبی که می رسوند نتونست مانع باختشون بشه. فربود هم که همش تو سایت بود و کلا یکم عصبی و بد اخلاق بود. حسین گیر داد که صبح باید زود (ساعت 6) پاشیم که بریم انجمن  مشهد از اون طرف ما هم غر زدیم. آخر سر قرار شد فربود مسئول بیدار کردن ما باشه و من خیالم راحت شد که دست کم تا 7 می خوابیم.

ساعت 12 خوابیدیم ... البته فقط من و فربود و حسین. سینا تا صبح با لپ تاپش کار کرد و کار کرد. فکر کنم این وسط هم یه حمام رفت چون خیلی سر و صدا کرد. من تا وقتی چشمم گرم بشه یه کتابی رو ورق زدم.



محل اسکان
 

No comments: