2009/12/01

خدا ی که من می پرستم

نقش ِكاشياي نقاشي شدي
سنگ ِمسجداي بي نام ونشون
عطر ِسجاده ي نخ نماي من
شمع ِسقا خونه هاي اين واون

پاي منبراي كهنه گم شدي
توي كشكول ِكتاباي عتيق
حل شدي درست مث يه حبه قند
ته استكانِ ِحرفاي عميق

پاتوق ِنديمه هاي بي گناه
نخ ِتسبيح ستاره ها شدي
مهرتُ گرفتي و روز ازل
از من ِبي سر وپا جدا شدي

تو كجايي كه فرشته ها مي گن
من اگه توبه كنم مياي پيشم
پر كن آغوشمُ از عطر ِتنت
من از اين فاصله عاشق نمي شم


عبدالجبار کاکایی

3 comments:

یلدا said...

من اما از این فاصله عاشق " او " شدم. بدون اینکه دیده باشمش. اما این خدایی که آدم باید بپرستد گاهی کفر آدم را در می آورد.

بهار said...

چرا توی شعرهای عرفانی آخرش غافل گیر کنندست؟
موب؛انقل

unicorn said...

خدامو چن روزه كه گم كردم ... نيست ... هر چي صداش ميزنم نمياد ... تركم كرده ... رفته ... من تنها شدم ... خدا ازم دلگيره ... سارا شو ول كرد و رفت ... من خدا مو گم كردم ...