2010/11/19

Now maybe you're right and maybe you're wrong

خطر از بیخ گوشمان گذشت
از اول نوزادی که چند ماهی زیر دستگاه بودم و
تا این اواخر که بیماری های ناشناخته و شناخته
به سراغمان آمد. این یکی دیگر نوبرش را آورده
بود.
حمام کردن برای من با دوش گرفتن دو معنی جدا
دارد. هیچ وقت این دو را با هم قاتی نکردم.
شمال رفتن (خصوصا این سال ها) برایم دوش
گرفتن و خستگی گرفتن زندگی شده. چه خوش
گذشته این چند سفر آخری...




+ نمی دونم راجع به کت استیونز نوشتم یا نه خیلی دوسش دارم.
+ عکس های وبلاگم قبلا هویتش بود.
عکس میذارم.
+ نمی دونم چرا نوع نوشتنم اینطوری شد. هیچ مشکلی نیست.
+کتاب قطور و وراجی از ماجراهای کلیسایی به سبک
"راز داوینچی" در دست دارم کشش اون رو نداره ولی خوب
من عاشق وقتی ام که ژانر تاریخی با ژانر پلیسی تلفیق میشه.

4 comments:

بهار said...

جای ما خالی است در زندگیت
در شمال رفتنت
اگر که دیگر ترس تو هم نباشیم...
چه فایده عزیز دلم؟

Unknown said...

آخ که چقدر دلتنگ اینجا بودم !

مخمل خانوم said...

این تصویر توست اگرکه قرار بود شبیه بابات باشی!
http://bazaryabee.nofa.ir/Files/Comm/2010/M-Shafaei_Fixd.jpg

A.Moussavi said...

این چی بود؟واقعا من قرار بود یا هست این شکلی باشم؟