2009/11/06

هیدرولوژی یا یک دوست جدید

هفته ی پیش اولین جلسه در طول ترم جاری بود که من رفتم سر کلاس هیدرولوژی!
استاد هیدرولوژی (لابد فکر میکنین یه پیرمرد عینکیه؟) یه جوون خوش هیکل و قد بلنده که جواب هر سوالی رو میدونه!
انتهای کلاس وقتی اسمم رو برای حضور و غیاب خوند. گفت: بعد کلاس وایسا کارت دارم.
رفتم پیشش گفت: شما نمی خوای بیای کلاس؟
گفتم: چرا! میخوام بیام.
گفت: ترم پیش هم که این درس و گرفتی و نیومدی!
گفتم: بعله! ایشالا این ترم پاس کنم!
در هر حال صحبت رو تا درب دانشگاه ادامه دادیم. گفتم: استاد وسیله ندارید در خدمت باشیم.
گفت: زحمت نمیدم شما رو.
گفتم: چرا زحمت نمیدید؟ (سوتی دادم)
تا یه جایی رسوندمش یه گپی هم تو ماشین زدیم.
گفت: چقدر پنجشنبه ها خسته کنندس!
گفتم: پنج شنبه اگه جمعه بعدش نبود... دیگه امیدی به آخر هفته نبود

دوستی کم کم شکل گرفت!

این هفته جزوه ی ترم پیش رو با خودم آوردم سر کلاس
(درسته کلاس نرفتم ولی امتحان که دادم9.5 هم شدم!)
یکی دو باری وارد بحث شدم... یه تمرین رو هم حل کردم.

این بار که استاد رو می رسوندم! براش از خودم گفتم. گفتم که من اینجوری نبودم. گفتم که تا دو ترم پیش بیشترین واحد رو من پاس کرده بودم. گفتم که تا دو ترم پیش کی بودم.
گفتم و گفتم تا که رسیدیم به اونجایی که هفته ی پیش پیادش کردم. گفت: میرم فلان جا! اگه کاری نداری برسونم!

صمیمیت شکل گرفت!

از بیماریم  گفتم. از پدرم! از اینکه راضی ام از زندگی! از اینکه دیدگاهم به زندگی عوض شده.
گفتم که تلاش کردن رو رها نکردم! فقط یکم به خواسته های دلم بیشتر میرسم تا نصیحت های عقلم.

3 comments:

A.Moussavi said...

کامنت نمیره؟

A.Moussavi said...

میره!

بهار said...

این پست رو دوست داشتم....میخواهم به تو بگویم این پست چه بیگانه وار و زیبا بود....میخواهم بگویم اتباط با یک استاد برایم چیزی بس غریب است....میخواهم بگویم اوه چه با شخصیت شدم....!