2012/05/30

آهوی دشتم را نزن! - شنبه 6-3-91

آهوی دشتم را نزن! -  شنبه 6-3-91
امروز صبح که بیدار شدم با دماغ چسب زده رفتم پایین که صبحانه بخورم. دیشب هم شام نخورده بودم و حسابی گرسنه بودم. اثاث ها رو که بردیم دم در آقا رضا (مکانیک دوچرخه) همه دوچرخه ها مون رو مجدد باد زد. از تو شهر رفتیم سمت سمنان و افتادیم تو جاده. اول جاده یه پلیس راه بود که فکر میکرد ما میخوایم تا 14 ام برسیم مرقد. اما بهش گفتیم برنامه چیز دیگه ایه.

جاده خیلی یکنواخت بود. یه شیب سربالایی ملایم ولی بدون هیچ لذت و تنوعی. دو طرف کویر و یه سری کوه تو دور دست. این تصویر همون ده دقیقه ی اول تکراری شد. مجبور بودیم با سرعت کم پا بزنیم. خدا رو شکر باد زیاد نبود. اما واقعا کسل کننده بود. تو سه ساعت اول دو بار واستادیم. آقا رضا بعنوان بلد راه مدام میگفت بعد از این دیگه سرپایینیه. 

یه بوی دود و خاکی می اومد که مزه ی تهران رو میداد. همونجا عهد کردم اولی تابلوی تهران رو که دیدم (زیر 200 کیلو متر) بغلش کنم. همه جا شن بود و فکر میکنم بخاطر بارندگی های امسال تعداد خار ها و بوته های بیریخت جاده زیاد بود. البته یهو یه سری گلهای کویری هم سبز شده بودن ولی چنگی به دل نمی زد. با فربود یه سوسک سرگین غلتان دیدیم. دو تا جوج تیغی مرده هم تو جاده بود. یه مارمولک مرده هم بود. 

به سربالایی های وحشت ناک گردنه رسیدیم. گردنه ی آهوان. بعد از هر سربالایی یکی دیگه بود. بعد بچه ها نمکشون گرفت تو یکی از توقف ها احمد اومد با دوچرخه من پا زد. بعد هم عمو حسن با اون سنش نشست پشت دوچرخه و 3 کیلو متری پا زد. خیلی خوب زد. البته نصف بیشترش سرپایینی بود.

سربالایی ها که تموم شد یه سرازیری هایی شروع شد که خیلی چسبید. رسیدیم به حلال احمر آهوان وسط گردنه ساعت دیگه 1 ظهر شده بود. 20-25 کیلومتر بیشتر نمونده بود. من گفتم ناهار بخوریم اما موافقت نشد. هوا خیلی گرم بود. من حقیقت ترسیدم. البته چون سرپایینی بود عذاب وجدان نداشتم. نشستم تو ماشین. آقا رضا جای من نشست. سرازیری بود و بچه ها کیف کردن. تا خود سمنان. سینا و فربود و حسین پا زدن بدون من یه 20 کیلومتری پا زدن منم تشویقشون کردم. بعد هم دوباره نشستم پشت دوچرخه ام.

تا به سمنان برسیم درسته سرازیری بود ولی دیگه آفتاب تو مغز میزد. دم پلیس راه ازمون استقبال شد. سه چهار نفر اومده بودن با یه 405 و یه ریو سفید. یه مرد عینکی قد بلند بود با کت و شلوار طوسی که معاون فرهنگی هنری شهرداری سمنان بود. با حلقه های گل ازمون استقبال کرد. دو نفری هم از دانشگاه آزاد اومده بودن پیشمون. دو تا فیلم بردار و یه گزارش گر لوس هم بود. دو باری باهامون مصاحبه کرد که پخش نشد.

یکی از دو نفری که از دانشگاه آزاد اومده بود رفت و اون یکی با ریو رفت و ما دنبالشون رفتیم. زیاد دور نبود. دانشگاه آزاد تو یه بلوار نزدیک جاده بود. جای بزرگی بود و درخت کاری کرده بودن . سردر بزرگی هم داشت. ما رو تا بالای دانشگاه و تا سلف سرویس بردن. از در سلف خواهران رفتیم تو سلف اساتید. جوجه با سیخ چوبی زدیم. مث قحطی زده ها خوردیم همه چیزو. من از گرما بطری آب معدنی و کرده بودم تو یقه ام.

بعد از ناهار دیگه پا نزدیم حدود 120 کیلومتری شده بود. با ماشین دنبال آقای "ریو" ای رفتیم. ما رو برد یکی دو تا محله اونورتر یه آپارتمان. طبقه ی دوم. تا رسیدیم نوبت حمام گرفتیم و رفتیم دنبال کارامون. تا عصر هم بازی کردیم و خوابیدیم و اینترنت گرفتیم و اخبار دیدیم. آخرش هم برنامه سفر و فیکس کردیم. 

از طرف دانشگاه برامون شام آوردن هندونه و هلو هم آوردن. هر چی جلو تر میریم اوضاع اسکان و خوردو خوارکمون بهتر میشه. شام برنج و مرغ داشتیم. کلا از نظر من همه ی ارزش یه غذا به مخلفاتشه. 

همه به این نتیجه رسیدیم که روز سختی بود. شاید هم سخت ترین روز. هم گرم بود و هم سربالایی زیاد داشت. هم انرژی مون به نسبت روز اول تحلیل رفته. تا آخر سفر چیزی نمونده و باید مدیریتش کنیم. که همه چیز خوب و عالی بشه. شما به ما انرژی میدید. این برای ما خیلی مهمه. گردنه ی آهوان شاید سخترین قسمت مسیرمون بود از روز کاغذ. اما سخترین همیشه آخرینه.



سربالایی رو پا بزن!

شیب بی نهایت

آهوان کجایی؟

به طرف سمنان


No comments: