2012/05/11

دو روز مانده - 21-2-91

دو روز مانده- پنج شنبه 21-2-91


امروز آخرین روز اداری قبل رفتن به مشهد بود. و به طبع روز شلوغی. صبح بنا بود مستند سازی به نام آقای نصیری با اکیپش از تمرین ما فیلم بگیرن. آقای نصیری مردی جا افتاده و به معنای واقعی کلمه در سیرت و صورت مهربانه. صورت شش تیغ موی کوتاه و تیپ اسپرت.
قرار ما ساعت 6 بود. صبح رو میگم. از اونجایی که همه دیر خوابیده بودیم. ساعت 5 موبایل من آلارم داد و من با عربده ای ناامیدانه حسین و سینا رو صدا کردم..... ساعت 6 با زنگ درب خانه همه پریدیم و من و سینا که وسط حال خوابیده بودیم رو انداز و تشک رو داخل کمد چپوندیم.
چند دقیقه بعد آقای نصیری با دو مرد وارد شد. یکی فیلم برداری به نام میثم با کلاه کپ و موی فر و دومی جوونی معمولی با تیشرت یقه دار و موهای ساده (ازینایی که همه جا هست).


وقتی ما داشتیم لباس ها رو عوض میکردیم فربود هم از راه رسید. اولین بار بود که با لباس های کامل و جور تمرین می کردیم. شامل دستمال سر؛ شلوار جذب دوچرخه سواری کفش دوچرخه سواری دستکش و پیراهن که روش آرم "همراه اول" و پشتش جمله ی "با ورزش سبک و مداوم بر ام اس غلبه میکنیم." خورده.


از آماده کردن دوچرخه ها تا بیرون رفتن از خونه ازمون فیلم برداری شد و در راه هم از داخل یک 206 نقره ای در کنار ما حرکت می کردند و گه گاه تصویر می گرفتند.


بخاطر کار های اداری این چند وقته نتونسته بودیم تمرین کنیم و این تمرین کمی جوندار بود. (سنگین تر) از باغ فیض وارد اتوبان ستاری شدیم بعد وارد حکیم و بعد از بلوار تعاون (فکر کنم) به سمت استادیوم آزادی پیچیدیم و وارد اتوبان تهران-کرج شدیم. و از خروجی اصلی وارد چیتگر.


پیست دوچرخه سواری چیتگر حدودا 5.5 کیلو متره که ما از اول ورودی درب اصلی وارد می شیم اونجا یه غرفه ی اجاره دوچرخه داره و یه بوفه چند قدم اونورتر هم سرویس بهداشتیه.


قبل از سال قرار بود پوستر هامون رو به غرفه های اجاره دوچرخه در چیتگر بدیم. اولین کارمون هم همین بود. مرد جوانی که من در مورد کارمون بهش توضیح دادم بعد از تحویل پوستر حسابی جا خورده بود. فکر میکنم از اونور سال تا حالا این دوستان جابجا شده باشن.


به پشنهاد ما برای فیلم برداری در مسیر پیست بنا شد آقای نصیری و میثم با یک دوچرخه ی دونفره (اصطلاحا ماه عسل) دنبال ما بیان. قبلش من و فربود تست کردیم خیلی حال داد به نظرم کیفش بیشتر از دوچرخه معمولیه فقط مشکل اینه نفر پشتی هیچ چی نمی بینه! البته من مشکل ندارم اون پشت کتاب میخونم.
یک بارم با سینا تست کردیم؛ سینا و حسین نتونستن با هم برن بس که مسخره بازی در میارن!


زیاد فیلم مستند نبود چون چند بار به ما حرکت دادن و کلا در اختیار اون ها بودیم. اواسط پیست هم یه موتور پیدا کردند و در حال حرکت در پیست از ما فیلم گرفتن. از این تریپ هایی که از دور بیایم واونا باشن وما بریم هم فیلم گرفتن.


فربود بخاطر همین توقف ها و برنامه ها یک جا که من از بغلش یهو رد شدم همین باعث شد تعادلش رو از دست بده و چون یادش نبود بخاطر کفش پاهاش تو رکاب قفل شده. زمین خورد. اولش نفهمیدیم ولی گویا زخم پاش همچین کوچیک نیست. حسین و فربود تصدیق کردن که چه خوب شد شلوار پاره نشد.


در این گیر و دار خبرنگار همشهری جوان که از دیروز هماهنگ کرده بود رسید چیتگر و ما هم بعد از بیست دقیقه دوباره به اول پیست برگشتیم. دو نفر بودن یه مرد لاغر اندام سبزه با کلاه بیس بال و تیپ اسپرت که تا آخر داستان هم حرف نزد و یه خانم خبر نگار که با مانتو سبز و شال بنفش (یا برعکس) اومده بود.
روی یکی از نیمکت های پارک نشتیم از این نیمکت میز دارا که دو طرف میشه نشست. چقدر هم کثیف بود. مصاحبه رو شروع کردیم من زیاد راضی نبودم چون تمرکز کافی نداشتم. دوست دارم بهش بگم بذاره برای بعد از برگشتن چاپ کنه ولی بچه ها راضی اند.
آقای نصیری و بر و بچ هم که تو سربالایی های پیست بریده بودن وسط مصاحبه به ما رسیدن و فیلم گرفتن باز در این گیر و دار عکاس مجله همشهری هم اومد. پسر لاغر بلند قد با موهای فر بلند که از پشت بسته بود و ریش بلندش که تا بالای تیشرت سفیدش اومده بود. روی تیشرتش هم طرح اسکیس شکلی بود. کنار ایستاده بود تا مصاحبه تموم شه.


بعد از مصاحبه نوبت عکاسی شد از تو کوله ی عکاس یه دوربین کنون بیرون اومد که لنز سفید حرفه ای درازی داشت. کلی حصودی کردم. بعد هم چند بار یه مسیر رو چهار تایی کنار هم به سمت عکاس اومدیم که بلاخره موفق شدیم. یه سری عکس هم پیاده از دوچرخه انداختیم با ژست های با نمک. و بعد هم داخل غرفه ی اجاره ی دوچرخه؛ لابلای اون همه دوچرخه رفتیم و عکس انداخت ازمون که قرار شد همه رو بهمون بده.


میثم گیر داد که تو مسیری که از ما جا موندن میخواد یه سری تصویر از حرکت ما بین درختا بگیره که با اینکه دیرمون شده بود رفتیم و دوباره گرفت. در آخر هم از همه خداحافظی کردیم و من اول از همه بعد سینا و بعد حسین و فربود به سمت خونه رکاب زدیم.


اون آخرا من و سینا برای تنوع بجای دور زدن از زیر پل اشرفی از پل عابر رفتیم که دوچرخه ها رو کول کردیم. بعد هم دیر تر حسین و فربود رسیدیم. همیشه من با طناب سینا روی پل عابر رفتم.


رسیدیم خونه اول رفتیم استند های تبلیغاتیمون رو که پیک به سوپر روبروی خونه تحویل داده بود گرفتیم بعد سریع رفتیم داخل.


ساعت یازده و نیم با هفته نامه سلامت میرداماد قرار داشتیم. وقت نبود فقط سینا دوش گرفت لباس عوض کردیم و پریدیم تو ماشین خیلی ترافیک بود در نهایت 12 و نیم رسیدیم در مجله که مصاحبه گرمون رفته بود و زنگ زدیم گفت تلفنی مصاحبه می گیره. اونجا بود که من فهمیدم بعد از دوچرخه موبایلم و خونه جا گذاشتم.


خیلی خسته و عصبی بودیم بچه ها تو راه خوابیدن من و حسین هم حرف زدیم یکم. فربود میخواست بره پاساژ علاالدین و منیریه ساکها مون رو تحویل بگیره یه سری تیشرت آرم دار و جوراب هم سفارش داده بود که به پیشنهاد من دادیم پیک بیاره خونه فربود هم رفت پی کارش. دلم گرفت پاش درد میکرد.


وقتی از میرداماد به خونه برگشتیم من از روبروی خونه یه ساندویچ گرفتم حسین هم یکی دیگه گرفت سینا رفت بالا روی مبل خوابید و ما هم بعد از خاموش کردن آلارم معده ولو شدیم. من بازم گشنه بودم که سوپ درست کردم همه خواب بودن چقدر بی مزه بود.


عصر با سینا رفتیم تولد یکی از دوستان. چند تا پوستر و بروشور بردیم. آخر شب هم من رفتم خونه که ساک ام رو ببندم.


همشهری جوان
چیتگر