2010/04/16

اسب آسمان


من اسب ساده بودم و آن شب اگر نبود
شلاق  هیچ  کس  به  تنم  کارگر  نبود
هیزم کش خدای خودم بودم و کسی
از درد مانده روی دلم با خبر نبود
من بودم و عروس نجیبی که بخت من
از یال های مشکی او تیره تر نبود
دلتنگ در طویله چه شب ها کنار هم
جز مادیان و من بخدا! یک نفر نبود.
دهقان پیر ما اگر او را نمی فروخت
دردم ازین که هست دگر بیشتر نبود
من شیهه می زدم که نرو! او خودش نرفت
شلاق بود و جاده و از او اثر نبود
بعدش فرار کردم و با من ولی کسی
در دشت ها و مزرعه ها همسفر نبود
آن شب اگر نبود و نمی بردنش به زور
این اسب دلسپرده چنین شعله ور نبود.

+شعر از فریبرز نظری

+چند وقتیست در غزل معاصر غرق شدم. خیلی بنظرم جذاب
تر از باقی سبک ها در دوران های گذشته میاد. امروز علی
اکبر یاغی تبار می خواندم که مث اسمش عجیبه ... اینجا
+ تولد مخمل خانوم رو در پیش داریم چه بخرم؟!
+ یه سایت خبری مونده بود که اونم فیلتر نکردن! از بیخ کندن!