2009/11/06

سیاه و سفید



 شاید همه ی بدبختی های بشر از دیدگاه مطلقشه. به نظرم اینکه ما با یه چیز مخالفیم دلیل نمیشه همه ی اونچه که از سمتش میاد بد باشه یا اگه با چیزی موافقیم همیشه درست.
13 آبان گذشت و من گذاشتم بگذره که بعد حرف بزنم
من اون دوران نبودم ولی به نظرم گرفتن سفارت یه کشور حتی اگه بدترین کار ها رو کرده باشه درست نیست. به نظرم اگه جاسوسی میکردن اگه هزار کار بد و هزار نامردی در حق مردم کردن ما این حق رو نداشتیم.
اخراج دیپلمات ها و بستن سفارت راه حل نهایی بود.
من کاری به خیلی چیزا ندارم ولی آمریکا با این همه هزینه وضعیت عراق و افغانستان رو بهتر کرد( به نظرم کرد و موردی صحبت نکنیم)
البته در جنایت های آمریکایی ها شکی نیست (شلیک به هواپیما مسافربری؛ جنگ و تحریم) که شاید اگه ما هم در موضع قدرت بودیم چه کار ها که نمی کردیم. و انتظار رفتار مورد قبول ما از کشوری که عملا دشمن ماست احمقانه است.
همون طور که در بین ما آدم های خوب و بد هست. در بین همه ی مردم دنیا هم هست.
آدم ها قبل از دین و مذهب و ملیت....آدم اند. و به دید آدم بودن بهشون نگاه کنیم.






+ دیرم شد. باید برم امشب سالن گرفتیم واسه فوتبال
+ اینکه پست جدید زدم دلیل نمیشه قدیمی رو نخونین

هیدرولوژی یا یک دوست جدید

هفته ی پیش اولین جلسه در طول ترم جاری بود که من رفتم سر کلاس هیدرولوژی!
استاد هیدرولوژی (لابد فکر میکنین یه پیرمرد عینکیه؟) یه جوون خوش هیکل و قد بلنده که جواب هر سوالی رو میدونه!
انتهای کلاس وقتی اسمم رو برای حضور و غیاب خوند. گفت: بعد کلاس وایسا کارت دارم.
رفتم پیشش گفت: شما نمی خوای بیای کلاس؟
گفتم: چرا! میخوام بیام.
گفت: ترم پیش هم که این درس و گرفتی و نیومدی!
گفتم: بعله! ایشالا این ترم پاس کنم!
در هر حال صحبت رو تا درب دانشگاه ادامه دادیم. گفتم: استاد وسیله ندارید در خدمت باشیم.
گفت: زحمت نمیدم شما رو.
گفتم: چرا زحمت نمیدید؟ (سوتی دادم)
تا یه جایی رسوندمش یه گپی هم تو ماشین زدیم.
گفت: چقدر پنجشنبه ها خسته کنندس!
گفتم: پنج شنبه اگه جمعه بعدش نبود... دیگه امیدی به آخر هفته نبود

دوستی کم کم شکل گرفت!

این هفته جزوه ی ترم پیش رو با خودم آوردم سر کلاس
(درسته کلاس نرفتم ولی امتحان که دادم9.5 هم شدم!)
یکی دو باری وارد بحث شدم... یه تمرین رو هم حل کردم.

این بار که استاد رو می رسوندم! براش از خودم گفتم. گفتم که من اینجوری نبودم. گفتم که تا دو ترم پیش بیشترین واحد رو من پاس کرده بودم. گفتم که تا دو ترم پیش کی بودم.
گفتم و گفتم تا که رسیدیم به اونجایی که هفته ی پیش پیادش کردم. گفت: میرم فلان جا! اگه کاری نداری برسونم!

صمیمیت شکل گرفت!

از بیماریم  گفتم. از پدرم! از اینکه راضی ام از زندگی! از اینکه دیدگاهم به زندگی عوض شده.
گفتم که تلاش کردن رو رها نکردم! فقط یکم به خواسته های دلم بیشتر میرسم تا نصیحت های عقلم.

2009/11/02

تکرار شو

همه میگن تو چرا آهنگ تو ماشینت گوش نمیدی؟
یکی میگفت: حداقل یه سیدی رایت کن!
فقط چند باری سیدی رفته تو این ضبط . نمی دونم با اینکه
رادیو چرت و پرت پخش میکنه ولی من خیلی دوسش دارم.

یکی از این آهنگ ها ترانه ای از ساناز صفایی ه که علیرضا شهاب
خونده... از نظر ترانه یکم ضعیفه ولی خیلی دل نشینه!
من واقعا توصیه میکنم تو این روز های بارونی (در تهران)

هر لحظه با من باش! در روح من جاری!  کلیک برای دانلود


+ بلاگفا باز هم بهم ریخته!؟
+ یه صفحه ی آهنربایی رو در یخچالمون گذاشتیم...
نامه نگاری های من و مامان صبح ها خوندنی شده