2012/05/30

تولدت مبارک - پنج شنبه - 4-3-91

تولدت مبارک - پنج شنبه - 4-3-91
صبح به سختی بیدار شدم. خیلی خوابم می اومد. احساس یه بچه مدرسه ای رو داشتم. اشتهام هم کور بود. ولی خوب به خودم مسلط شدم و دو تا سیبزمینی و یه تخم مرغ و دو لیوان آب میوه و کلی نون و خرما رو دادم پایین. یکم که راه رفتم سرحال شدم. باید می رفتیم دامغان. توی اون بلوار سرسبز بسطام هوا حسابی خنک بود و یه نسیمی هم می اومد. ساک هامون رو زیاد باز نکرده بودیم فقط بستیم و دادیم تو ماشین. راه که افتادیم حسابی سرد شده بود. اول کاپشن نارنجی با کیفیت ها مون رو پوشیدیم. سر راه سر قبر بایزید بسطامی هم رفتیم.

محوطه ی مقبره یه حیاط بزرگ داشت که با سنگ تیره فرش شده بود و قسمت تاریخی هم با آجر های قزاقی پوشیده بود. مقبره بیرون از ساختمانه و امام زاده ای هم اونجا هست. یه مسجد روی امام زاده ساخته اند. گنبدش مخروطی شکل و نیلی رنگ بود. یه مشت کبوتر هم دور گنبد نشستن. قبر بایزید داخل حیاط و درون یک جای قفس ماننده. که فقط جا داره دورش یه نفر بنشینه. سنگ قبر هم کلی قدیمیه.

به سمت دامغان دوباره از شاهرود رد می شیم. به شاهرود نرسیده بارون گرفت. همه جا خیس شد. من یه بادگیر سورمه ای پوشیدم ولی بقیه با همون کاپشن نارنجی رکاب زدن. تقریبا از شاهرود خارج نشده بودیم همه جا خشک شد. خیلی جالب بود. صبح آدم کلی سرحاله و زیاد پا میزنه.

مسیرمون حدود 80 کیلومتر بود. بیشتر سرازیری خالص. بدون توقف تا 50 کیلومتر رو اومدیم. سمت چپ تماما دشت و سمت راست تا کوهپایه مزرعه. هوا ابری و خنک بود. گاهی ابرها یه گوشه کنار رفته بودن که صحنه ی جالبی رو ساخته بودن. من همیشه تمام نقاشی های کودکیم اینطور بود. کوه ابر خورشید دشت و یه سری درخت اون انتها. اول صبح عینک نزنی بهتره همه چیز رو با رنگ طبیعی و شفاف می بینی.

بعد از استراحت باد شروع شد و بیچاره شدیم. تو سرازیری انگار سربالایی بود. باد هم از روبرو بود و هم مخالف. دنده ها رو سبک کرده بودیم تا بتونیم با 10 بار پا زدن یک متر حرکت کنیم. حتی چند بار راننده ها گفتن خطر داره بیایید بالا ولی باد بهانه ی خوبی برامون نبود. سه بار ایستادیم. استراحت کردیم و راه افتادیم. صدا و سیمای سمنان و دانشگاه آزاد 5 کیلومتری دامغان منتظر ما بودن.

اولین تابلوی تهران رو دیدیم. خیلی چسبید من از کنارش رفتم و لمسش کردم. حس خوبی داشت. از جاده ی اصلی که به سمت دامغان رفتیم. یه 206 سفید منتظر ما بود. برامون یه سبد گل آورده بودن از طرف دانشگاه آزاد و دو تا فیلم بردار و یه گزارش گر هم اومده بود. اولش یه سری اطلاعات گرفت و بعد مصاحبه کرد. بعد هم با ماشین عمو حسن در حال حرکت فیلم برداری کردن. آخر هم رفتن.

تا هتل زیاد راهی نبود. هتل مال دانشگاه بود ولی خیلی خوب بود. متاسفانه بازم طبقه ی سوم بودیم و کول کردن ساک. دوش گرفتیم و استراحت. من و فربود و سینا رفتیم بیرون قدم زدیم. بی هدف 3-4 تا چهار راه رو رد کردیم بعد برگشتیم هتل دنبال حسین. حسین یکم تو خودش بود خلوتش رو بهم زدیم و همه با هم با گرمکن ها مون رفتیم پارک ملت دامغان.

پارک ملت که رسیدیم دم در حسین دو نفر رو دید. یه مرد جوون تپل با ریش زیر لب و بلیز آبی فیروزه ای و یه خانم جوون با مانتو و شال فیروزه ای. با لبخندی دوست داشتنی. مهدی و هانیه بودن. همه سلام کردیم بجز من بقیه نمی دونستن این دو عزیز میان. خیلی چسبید. با هم رفتیم تو یکی از آلاچیق های محل اقامتشون چایی خوردیم. فیلم برداری هم کردیم. جاشون تو هتل گردشگری بود. ساختمون هتل شبیه خونه های خشتی-گنبدی قدیم بود. بیرونش هم پارکینگ وفضای سبز. سه تا آلاچیق آهنی داشت که دورش گونی پیچیده بودن. سورپرایز ما شروع شد.

کیک رو مهدی گرفته بود. یه اردک زرد بود که یه پاپیون بنفش گردنش بود. حسین گفت رنگ زرد دوست داره. تولد حسین سه روز دیگه است. ما امروز با احمد فیلم بردار غافلگیرش کردیم. فکر نمی کرد. فیلم و عکس گرفتیم و شعر خوندیم. فشفشه ها رو هم روشن کردیم. دست جمعی عکس انداختیم. یه تولد کوچولو اما صمیمی. جلو تر از روزش.

کلی با هم شوخی کردیم. ماچ و بوسه ی تولد رو انجام دادیم و رقص چاقو کردیم. آخرش هم کا دو رو دادیم. من و سینا و فربود هم از نیشابور انگشتر فیروزه گرفته بودیم برای حسین. کادوش رو هم خودش پسند کرده بود. البته فکر میکرد برای یکی دیگه میخوایم. ازمون تشکر کرد و گفت که غافلگیر شده. البته تلاش کرد که بگه فهمیده بوده ولی واقعا نفهمید.

به هانیه کلی عکس نشون دادیم و از خاطرات گفتیم. از گوسفندا و سختی ها و سفر.

آخرش هم مهدی مصاحبه کرد و یه دوچرخه سوار هم که ماشین ما رو دم در دیده بود اومد با خانومش. پسر خوش تیپی بود. دوچرخه ی خوبی هم داشت. دختره هم همچنین خوش لباس بود البته دوچرخه نداشت. با اونا هم حرف زدیم و گفتن همتتون خیلی خوبه دیر وقت هم رفتیم همه با هم هتل. مهدی و هانیه هم اومدن. تو لابی اخبار استان رو دیدیم نشونمون داد. مصاحبه ها مون رو پخش نکردن. یکم بی حال بود. ولی خوب بود.


قبر بسطام صبح زود

بسطام

ورودی مقبره

هوا خراب می شود.

ابر های باران زا

به سمت دامغان

سینا منتظر بقیه
هدیه ی دانشگاه به ما

تولد حسین
آقای فرهانی سینا حسین
هدیه ما به حسین
انگشتر فیروزه

کیک تولد


چای




مصاحبه مهدی

همه در انتظار پخش

بلاخره پخش شد

No comments: