و بیش از این ناشناخته نماند قیصر
- او که می توانست به آسانی از جایزه وسوسه کننده کتاب سال بگذرد تا مبادا سیاستی سخت گیرانه را تایید کرده باشد ، او که عمری سربلند زندگی کرد تا مستقل و یگانه بماند و او که هرگز شعرش را به نام و نان و مقام نفروخت ، شایسته مراسمی از جنس خودش بود با حضور آدم هایی از جنس خودش و حرف هایی از جنس حرف های خود او.
- پای همین تخته سیاه میایستاد.طنز میگفت.شعر میخواند. درس میداد و اسمهای ممنوعهای مثل شاملو و فروغ و هدایت را بر زبان میآورد.آخر کلاس شعرهایم را می بردم برایش تا بخواند و گاه داستانهایی کوتاه.با حوصله میخواند و بدون تبختر اکثر استادان ادبیات گپ میزد و توضیح میداد.گاهی حتی به نرمی در کار آدم دست میبرد و خیلی بهترش میکرد.حالا همه اینها هم در هالهای دلپذیر از دود سیگار معروفش به یادم میآید.این را قبلا هم گفتهام راستش اصلا علاقه من به سیگار از همانجا شروع شد.
- زیر آن هیکل تنومند دلی بود که زود ابری میشد و امیدوار بود. یادم هست سال هفتاد و شش سر برندهی انتخابات با هم شرط بستیم. قیصر برد و من یک جلد کتاب "انسان طاغی" باختم! بعدها که دوباره پیداش کردم داشتم پیام تلفنی میگذاشتم که گفت:"الو الو الو الو صبر کن. تا این گوشی را پیدا کنیم طول میکشد." بعد گفت که دارد برای عمل پیوند کلیه میرود. گفتم خوب میشود. گفت: خاطره نشیم! و حالا قیصر خاطره شده. خاطره ی نشستن روی سکوهای سنگی داخل دانشکده و سیگار کشیدن.
+ نوشته ها از:
+ مراسم با شکوه آشتی کنان من و آرایشگر محل؛ بزودی برگذار می گردد.
1 comment:
چ گزیده های خوبی را ازش جمع کردی.....دلم گرفت...برم کمی قیصر بخونم
Post a Comment