2009/10/24

کاش دیر نشده باشد.
هنوز هم شاید فرصتی باشد.
نمی دانم....





از همه ی سرما خوردگی متنفرم!
به نظرم ایندفعه دیگه سرما خوردم! ببخشید.

+ دلم کمی غذای مقوی میخواد که در حین دیدن آلبوم کودکی ِ دوستم که برای عیادتم اومده؛ با کمی شیر بخورم.
+ عکس بی ربط نیست! داور دقت کن

3 comments:

unicorn said...

hmmmm! zarifo daqiq...

unicorn said...

بيگانه ي عزيز ببخشين ولي متوجه منظور كامنت جديدت نشدم!
: " كار كي بود؟"

بهار said...

نمیدونم چرا همیشه وقتی خونه ی یه زوج جوون میرم واسم مهمه که ظرفای دم دستشون رو ببینم.....ببینم که لیوان های آب خوریشون جفته و شکل همه؟یا که بشقاباشون دوتاست و شبیه هم؟فنجوناشون چی؟یه رنگن یا مثلا یه تضاد قشنگ دارن یا مثل این دوتا فنجون شباهت های زیبایی بهم دارن؟دوست دارم تو وسایل ساده ی زندگیشون جفت بودن را پیدا کنم....شاید واسه همین باشه که برای برادرم و زن برادرم دوتاکاسه ی خوشگل و شبیه هم خریدم که با همدیگه توش سوپ میخورن!نمیدونم چند دقیقا به این مجسمه ی زیبا فکر کردم و چه قدر لبخند زدم به این فنجونا ولی میدونم که با تمام وجودم به خودم تقدیمش کردم و جاش رو هم توی اتاقم در نظر گرفتم....!بسیار زیبا بود....ممنون