2012/05/30

سه شنبه 9-3-91 - روز ها دور از خانه.


امروز صبح زود ساعت 5 و نیم راه افتادیم. انرژی خاصی تو پاهامون بود. حتی سیب زمینی های سرد صبحانه هم ما رو بی انگیزه نکرد. چیزی که ما رو به جلو می برد تشنگی رسیدن به خونه بود. گرفتگی پای من بیداد می کرد. من جلو تر از همه بودم که جا نمونم و همین باعث شده بود که سرعتمون کند بشه. اما روحیه مون عالی بود. آسمان فوق العاده بود. عین یه زمین جارو خورده که رد خاک روش معلومه ابر ها از یه سمت افق به یه سمت دیگه کشیده شده بودن. مث موژه های بلند عروسک ها فر خورده بودن. اطرافمون کوه ها و تپه های رسی خوش رنگ بود که با آسمون ترکیب عالی ای داشت. بوی دود آشنایی میاد.

تا نزدیکای ایوانکی جلو رفتیم تا اینکه یه 206 سفید با پوستر گروه خودمون بوق زنان بهمون نزدیک شد. بابای فربود بود که به استقبالمون اومده بود. با کلی تنقلات و انرژی مثبت. یه دوربین هندی کم دستش بود و از ما فیلم می گرفت. اولین پارکینگ زدیم کنار و با پدر فربود روبوسی کردیم. خودش رو فرهاد معرفی کرد. خیلی دوست دارم. یه کت و شلوار آبی براق و یه پیراهن راه راه. پدر فربود شبیه خودشه تپل تر و چهارشونه تر. با همون عینک و همون تن صدا.

بعد از یه استراحت و یه مصاحبه با من به سمت شریف آباد سرازیر شدیم. جاده سرازیری خوبی بود. و پای منم که گرم شده بود سرعتمون بهتر و بیشتر شده بود. قبل از شریف آباد کنار جاده یه ماشین گشت نا محسوس پلیس و یه ماشین آمبولانس حلال احمر ایستاده بودن. یه دوچرخه سوار هم از دو-سه کیلومتر قبل تر با ما هم مسیر شده بود. پلیس و آمبولانس همراه ما اومدن و ما رو اسکورت کردن. گاهی که شلوغ میشد پلیس برامون آژیر میزد و راه و باز میکرد.

به اول بلوار شهر شریف آباد که رسیدیم. شورای شهر و استانداری و کلی آدم منتظر ما بودن. یه سری خانم هم که عضو شورا بودن اومده بودن و یه سری هم داشتن عکس می گرفتن. با همه دست دادیم و بعضا روبوسی کردیم یه دسته گل به هر کدوممون دادن. دم یه پارک بودیم که به جهت روز آزاد سازی خرمشهر شبیه فضای جنگی ساخته بودنش. کف با علف های علفزار های جنوب پوشیده بودن و یه سری سنگر هم ساخته بودن. بعد از اون هم یه مسجد و مقبره بود. تو مقبره 5 شهید گمنام بودن که ما گل ها رو به اونا هدیه کردیم. عکس انداختیم و یکم حرف زدیم. بعد هم به سرعت رفتیم که برسیم به پاکدشت.

از شریف آباد پلیس انتظامی چهار تا از نیروهای ویژه اش رو با موتور به اسکورت ما فرستاد. تو راه از کلی مزرعه گذشتیم. من که پام داشت دیوانه ام میکرد. به آخرین حربه ام متوسل شدم. MP3 پلیرم و برداشتم و سری آهنگ های مخصوصم رو پخش کردم. حواسم پرت میشد و می تونستم به راحتی بالا برم. یه جاهایی هم از خود بی خود شده بودم و داشتم با نوازنده درام رو هوا جاز میزدم. اوضاعی بود. که سینا تعریف کرد. یه 405 هم از صدا و سیما اومده بود که یارو مث فیلم عروسی ها فیلم می گرفت از تو گل های بلوار و این داستانا.

بعد که رسیدیم به پاکدشت مستقیم پا زدیم تا خود شهرداری. همه ی مسئولین اومده بود. فرمانده ی انتظامی و سرهنگ پلیس راه و رئیس دانشگاه پیام نور و فرمانداری و عقیدتی سیاسی و شورای شهر و .... ما رو بردن تو سالن همایش و یکی یکی صحبت کردن. صدا سیما هم یه مصاحبه کرد با هامون. بعد هم ما حسین و به نمایندگی فرستادیم بالا حرف زد. در مورد هدفمون گفت و در نهایت کار رو به دارو ها و حمایت ها کشوندیم. آخرش ما رو بردن بالای سن و با یه چیزی مث متکا ی کادو شده ازمون تقدیر کردن. و عکس انداختن. پشت سر هم یه سری بنر زده بودن که :"قهرمانان مبارزه با بیماری خاص مقدمان نمی دونم چی چی!".

بعد ما دیگه دوچرخه رو سوار ماشین ها کردیم و ما 4 تا با ماشین بابای فربود رفتیم و همه با هم به دانشگاه پیام نور. یه ساختمون بود که مال اساتیدشون بود و یه اتاق داشت و یه حال و یه آشپزخونه بزرگ. بالش و لحاف هم نداشتیم. یه سری از ماشین ها آوردیم و ظهر یه چرتی زدیم. اون هدیه های متکا شکل که بهمون دادن یه دست گرمکن بود که دوتاش آبی بود. یکی قرمز یکی هم طوسی. بابای فربود هم خداحافظی کرد ورفت.

تا شب یکم بازی کردیم و نت رفتیم و از فردا و رسیدن حرف زدیم. بعد هر کس از جک های تو موبایلش خوند (بجز من که نداشتم). با هم شوخی میکردیم و یه حس غریبی داریم. حس دوری یه سری آدم که 21 روز با هم بودن هر لحظه و هر جا. 10 مرد که هر کدوم چندین منتظر تو خونه دارن و همه عزم جزم کردن که یه کاری رو تموم کنن. تصمیم داریم فردا هم صبح زود راه بیوفتیم. همه عزم رسیدن داریم. پشت دروازه های شهر هستیم و بوی خونه به مشاممون می رسه. همه جا زیباتر به نظر میاد و حس خوب رسیدن مسافر به خونه واقعا لذت بخشه. فردا مسیرمون نهایتا 30 کیلومتره و مستقیم میریم خونه استراحت می کنیم. 

این انرژی ای که از شما می گیریم. ما رو به این نقطه رسونده و من از تک تک شما عزیزان متشکرم.

No comments: